شعری که حضرت آیت الله العظمی خامنهای در وصف اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سرودهاند در پی میآید:
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سردادهام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است
دستم نمیرسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
شامم سیهتر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
اگر بيايي :
به اميد لمس سرانگشت عطوفت الهي تو دست خونالود جفا را خواهيم بريد.
بر بازوان ستبر وفا بازوبند قهرماني خواهيم بست و انرا خواهيم بوسيد.
قلب وجان و روح عزيز خود را به پايت بي مقدار خواهيم كرد
پس بيا اي نازنين بيا و ابر سخاوتت را بر ما ببار
جهان سجاده راز و نیاز است
و لیکن این بشر در خواب ناز است
الا ای منتظر ( مهدی ) این جمله بشنو
نشان انتظار او نماز است
پروردگارا مرا بينشي عطا فرما تا تو را بشناسم و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم مرا صحتي عطا فرما تا از كار لذت ببرم و ثروتي عطا فرما تا محتاج نباشم مرا نيرويي عطا فرما تا در نبرد زندگي فائق شوم و همتي عطا فرما تا گناه نكنيم مرا صبري عطا فرما تا سختي ها رو تحمل كنم و طبعي عطا فرما كه با مردم بسازم مرا بزرگواري عطا فرما كه با دشمنم مدارا كنم و بينشي عطا فرما تا زيباييهاي جهان را ببينم مرا عشقي عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم و سعادتي عطا فرما تا خدمتگذار ديگران باشم مرا ايماني عطا فرما تا اوامرت را اطاعت كنم و اميدي عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر كنار باشم مرا عقلي عطا فرما تا از خود نگويم و معنويتي عطا فرما تا زندگي معني داشته باشد .................آه خدايا ................
کسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
بسان نور می آید
امید قلب ما روزی
ز راه دور می آید
اللّهُمَّ عجِّل لولیک الفَرَج
دیروز شیطان را دیدم
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود:
غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ...
هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد
بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند
و بعضی پارهای از روحشان را
بعضیها ایمانشان را میدادند
و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندید...!
چه روز ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن تبر بدوش بت شکن
خدایمان دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که دل شکسته ایم و خسته نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام روزهای هفته را در انتظار جمعه ام
دورباره صبح ، ظهر ، غروب شد نیامدی
مولای ما چشم هایمان بدجوری به نیامدنت عادت کرده و عصرهای جمعه مان عجیب دلگیر شده
هر چند که چشمان گناه آلود ما کجا و دیدن قامت رعنای شما
آقا جان اللهم عجل الولیک الفرج هایمان را نبین این ها هم بوی نامه های کوفیان به پدر بزرگوارت سید الشهدا (علیه السلام) را می دهد کجا بیائی وقتی هنوز 313 نفرمان هم آماده نیستیم!!
کجا بیایی که هنوز تو را از اعماق وجودمان نمی خواهیم و حاظر نیستیم قدمی برای آمدنت ورداریم.
کجایی غریب فاطمه(س)
نکند عکس شهدا را ببینیم و عکس آنها عمل کنیم...
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیله
آقا میا اینجا کسی در فکرتان نیست
اینجا کسی دلواپس صاحب زمان نیست
زخم زبان بیچاره کرده عاشقان را
اینجا کسی با هیئتی ها مهربان نیست
معنای عفت در کتب تغییر کرده
حجب و حیا در چشم های دختران نیست
هرکس کلاه خویش را چسبیده محکم
اینجاکسی در فکر درد دیگران نیست
قرآن شده کالای دست اهل بازار
هیهات قرآن هم فروشش رایگان نیست
بر روی دیوار اتاق شاعرت هم
دیگر نشان قاب عکس جمکران نیست
چه روزها كه يك به يك غروب شد نيامدي چه اشكها كه در گلو رسوب شد نيامدي
خليل آتشين سخن تبر بدوش بت شكن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي
براي ما كه خسته ايم و دل شكسته ايم نه ولي براي عده اي چه خوب شد نيامدي
تمام طول هفت را در انتظار جمعه ام دوباره صبح ، ظهر ، نه غروب شد نيامدي!